کد مطلب:329920 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:156

در سوگ عبدالله اصغر، فرزند امام مجتبی (ع )
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

عبدالله اصغر فرزند امام حسن مجتبی (ع ) در كربلا یازده سال داشت ، این كودك را امام حسین (ع ) به بانوان حرم سپرده بود، تا در خیمه ها از او نگهداری كنند. هنگامی كه امام حسین (ع ) تنها به میدان رفت و هیچ گونه یار و یاوری نداشت ، وقتی كه عبدالله غریبی و مظلومی عمویش را دریافت ، برای یاری عمو، از خیمه به سوی میدان دوید، زینب (س ) به دنبال او حركت كرد تا هنگام نگذارد به میدان برود، امام حسین (ع ) صدا زد: خواهرم عبدالله را نگهدار، اما عبدالله خود را به عمو رسانیده و گفت : به خدا، از عمویم جدا نمی شوم ، و به خیمه برنگشت ، در آغوش عمویش بود و با او سخن می گفت ، ناگاه ظالمی به پیش آمد و شمشیرش را بلند كرد تا بر امام وارد سازد عبدالله دستش را به پیش آورد تا از ضرب شمشیر جلوگیری كند، دست عبدالله بر اثر آن ضربت بریده و به پوست آویزان شد، عبدالله صدا زد: ((یا عماه یا ابتاه ))؛ ای

عمو جان ! وای بابا، ببین دستم را بریدند.

امام حسین (ع ) آن كودك عزیز را در آغوش كشید و فرمود: عزیزم صبر كن به زودی به جد و پدر و عموهایت ملحق می شوی و با آنها دیدار می كنی ، هنوز دلجویی امام تمام نشده بود كه حرمله ملعون گلوی نازكش را هدف تیر خود قرار داد، و آن آقازاده در آغوش عمو پرپر زد و به شهادت رسید.

وقتی كه زینب كبری (س ) جریان را فهمید به قدری این بار مصیبت بر او سنگینی كرد كه با صدای جگر سوز گریه كرد و گفت :

ای عزیز برادر وای نور چشمم ((لیت الموت اعدمنی الحیاة ))؛ ای كاش مرده بودم و این منظره را نمی دیدم .

آه كز تیغ جفا دست وی آویخت بپوست

سوخت بر حالت آن طفل دل دشمن و دوست

ناگهان ظالم سنگین دلی از راه جفا

بفكند تیر سه شعبه ، سر او كرد جدا(110)


110-سوگنامه آل محمد، ص 288 و 289.